سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آنان را طاعت دارید که در ناشناختنشان عذرى ندارید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :10
بازدید دیروز :10
کل بازدید :29388
تعداد کل یاداشته ها : 452
103/2/30
10:50 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
محمد رضا میرزائی-اسلام[0]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
بهمن 89[447]
  • - برای بیشتر خانوم ها مهم ترین مسئله ،امنیت مالی است.

  • -با این که امنیت مالی برایشان بسیار مهم است،ولی باز هم بیرون می رن و لباس های گرون قیمت می خرن.

  • - با این که همیشه لباس های گرون قیمت می خرن،ولی مدام میگن که چیزی ندارن بپوشن.  

     

     

  • واقعیت هایی در باب زنان

    واقعیت هایی در باب زنان

    -با این که می گن چیزی ندارن بپوشن، ولی همیشه هم قشنگ و شیک لباس می پوشن.

     - با این که همیشه قشنگ و شیک لباس می پوشن،ولی می گن لباس هام دیگه کهنه و درب و داغونه.

     

  • - با این که میگن که لباس هاشون کهنه و درب و داغونه،ولی  انتظار دارن که شما همیشه از تیپ شون تعریف کنید.

  • -با این که همیشه انتظار دارن ازتیپ شون تعریف کنید،ولی وقتی هم شما این کار رو می کنین …حرف هاتونو باور نمی کنن.(می فهمن که داری مخ شونو می زنی).

     

  • . the most important thing for a woman is financial security.. Although this is so important, they still go out and buy expensive
    Clothes.
    . Although they always buy expensive clothes, they never have something To wear.. Although they never have something to wear, they always dress
    Beautifully.. Although they always dress beautifully, their clothes are always just “An old rag”.
     . Although their clothes are always “just an old rag”, they still
    Expect you to compliment them.

     

    . Although they expect you to compliment them, when you do, they don’t Believe you


  •   
      
    • -1 تمامی آقایون شدیداً گرفتار کار و بیزنس خودشون هستند

      -2 در حالـی که شدیداً گرفتار کار و بیزنس خودشون هستند،ولی در هر صورت وقت  واسه خانوم ها دارند.

       

      واقعیت هایی در باب مردان

      -3 در حالـی که در هر صورت وقت واسه خانوم ها دارند، ولی اون ها رو  به حساب نمی آرن.

      -4 در حالی که اون هارو به حساب نمی آرن، ولی همیشه یکی تو دست و بالشون هست.

      -5 در حالی که همیشه یکی تو دست و با لشون هست،ولی بازم شانس‌شون رو  روی تور کردن بقیه خانوم ها امتحان می کنن.

      6-در حالی که شانس شونو روی بقیه خانوم ها امتحان می کنن،ولی دستپاچه می شن وقتی زنی ترکشون می کنه.

    All men are extremely busy.Although they are so busy, they still have time for women.

     

     

    Although they have time for women, they don’t really care for them.

    Although they don’t really care for them, they always have one
    Around.

    Although they always have one around them, they always try their Luck with others.

    Although they try their luck with others, they get really pissed off If the women leaves them.

    Although the women leaves them they still don’t learn from their
    Mistakes and still try their luck with others


      
      

    مردی دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان میبیند سگی به دختر بچه ای حمله کرده است.

    مرد به طرف آنها می دود و با سگ درگیر می شود .

    سرانجام سگ را می کشد و زندگی دختربچه را نجات می دهد.

    پلیسی که صحنه را دیده بود به سمت آنها می آید و می گوید:

    « تو یک قهرمانی »

    فردا در روزنامه ها می نویسند :

    ” یک نیویورکی شجاع ، جان دختر بچه ای را نجات داد “

    آن مرد میگوید :

    « اما من نیویورکی نیستم »

    پس روزنامه های صبح مینویسند :

    ” آمریکایی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد “

    آن مرد دوباره میگوید :

    « اما من آمریکایی نیستم »

    « خوب ، پس تو اهل کجا هستی ؟ »

    « من ایرانی هستم ! »

    فردای آنروز روزنامه ها اینگونه می نویسند :

    « یک تندروی مسلمان ، سگ بی گناه آمریکایی را کشت ! »


      
      

    کشیشی یک پسر نوجوان داشت و کم‌کم وقتش رسیده بود که فکری در مورد شغل آینده‌اش بکند. پسر هم مثل تقریباً بقیه هم‌سن و سالانش واقعاً نمی‌دانست که چه چیزی از زندگی می‌خواهد و ظاهراً خیلی هم این موضوع برایش اهمیت نداشت.

    یک روز که پسر به مدرسه رفته بود، پدرش تصمیم گرفت آزمایشی برای او ترتیب دهد.

    به اتاق پسرش رفت و سه چیز را روی میز او قرار داد:

    یک کتاب مقدس،
    یک سکه طلا
    و یک بطری مشروب .



    کشیش پیش خود گفت :

    « من پشت در پنهان می‌شوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بیاید. آنگاه خواهم دید کدامیک از این سه چیز را از روی میز بر می‌دارد. اگر کتاب مقدس را بردارد معنیش این است که مثل خودم کشیش خواهد شد که این خیلی عالیست. اگر سکه را بردارد یعنی دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نیست. امّا اگر بطری مشروب را بردارد یعنی آدم دائم‌الخمر و به درد نخوری خواهد شد که جای شرمساری دارد.»


    مدتی نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت. در خانه را باز کرد و در حالی که سوت می‌زد کاپشن و کفشش را به گوشه‌ای پرت کرد و یک راست راهی اتاقش شد. کیفش را روی تخت انداخت و در حالی که می‌خواست از اتاق خارج شود چشمش به اشیاء روی میز افتاد. با کنجکاوی به میز نزدیک شد و آن‌ها را از نظر گذراند.

    کاری که نهایتاً کرد این بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زیر بغل زد. سکه طلا را توی جیبش انداخت و در بطری مشروب را باز کرد و یک جرعه بزرگ از آن خورد . . . 

    کشیش که از پشت در ناظر این ماجرا بود زیر لب گفت:

    « خدای من! چه فاجعه بزرگی ! پسرم سیاستمدار خواهد شد !  »


      
      

    در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می کردند.

    روزی از روزهاخری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود.

    از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می کند و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند، زبان خر را نیش می زند و تا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد.

    خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند، عر عر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند.

    زنبور به کندویشان پناه می برد.

    به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد.

    خر می گوید :

    « زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.»

    ملکه زنبورها به سربازهایش دستور می دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می برند و طفلکی زنبور شرح می دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است. ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می فهمد، از خر عذر خواهی می کند و می گوید:

    « شما بفرمائید من این زنبور را مجازات می کنم.»

    خر قبول نمی کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می کند که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم. ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می کند. زنبور با آه و زاری می گوید:

    « قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است ؟»

    ملکه زنبورها با تاسف فراوان می گوید:

    « می دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این که با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است»

     



      
      
    <      1   2   3   4   5   >>   >